یاردلنواز | ||
سالها پیش از این من زیر یک سنگ گوشه ای از زمین من فقط خاک بودم همین کمی خاک که دعایش پر زدن آنسوی پرده آسمان بود آرزویش همیشه دیدن آخرین قله ی کهکشان بود خاک هرشب دعا کرد از ته دل خدا را صدا زد یک شب آخردعایش اثر کرد یک فرشته تمام زمین را خبر کرد وخدا تکه ای خاک برداشت آسمان را در آن کاشت خاک را توی دستان خود ورز داد روح خود را به او قرض داد خاک توی دستان خدا نور شد پرگرفت و اززمین دور شد راستی من همان خاک خوشبخت من همان نور هستم پس چرا گاهی این همه ازخدا دور هستم؟؟!! [ سه شنبه 91/11/10 ] [ 10:39 صبح ] [ yar ]
[ نظرات () ]
|